جدول جو
جدول جو

معنی تشر زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تشر زدن
توپیدن
تصویری از تشر زدن
تصویر تشر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تشر زدن
به حالت تشر با کسی حرف زدن
تصویری از تشر زدن
تصویر تشر زدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار (آلت موسیقی)، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تر زدن
تصویر تر زدن
((تِ زَ دَ))
اسهالی بودن مزاج، مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک زدن
تصویر بشک زدن
نازیدن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش زدن
تصویر آتش زدن
موجب افروختن آتش در چیزی شدن سوزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
گردیدن چرخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور زدن
تصویر زور زدن
بکار بردن زور و نیرو فعالیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی باریک، تیر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگر زدن
تصویر چگر زدن
نواختن چگر چگر نواختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت زدن
تصویر تخت زدن
نصب کردن تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخر زدن
تصویر تسخر زدن
ریشخندیدن تسخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج زدن
تصویر تفرج زدن
تفرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(قمار) بروی دست حریف برخاستن در صورتیکه دست شخص پست تراز دست حریف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تور شدن
تصویر تور شدن
متوحش شدن و پریدن کبوتر یا مرغی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم زدن
تصویر پشم زدن
پشم را با کمال و امثال آن از هم باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تیپا زدن لگد زدن: ببخت تو پشت پا زد، پا پشت پای کسی گذاشتن تا بر زمین افتد، ترک کردن رها کردن دست کشیدن صرفنظر کردن، بیقدر و اعتبار کردن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار شدن
تصویر تار شدن
تیره شدن، تاریک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبق زدن
تصویر تبق زدن
آماس اندام اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تپغ زدن کند زبانی تپق زدن زبان کسی. گرفته شدن زبان او نادرست ادا کردن کلمات: (فلانی زبانش تپق زده بجای طفل (طلف) گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سور زدن
تصویر سور زدن
به مهمانی رفتن سور خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
انعقاد مایعی غلیظ بر شی: سر شب که شد پدرش که با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنایی بر گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتره زدن
تصویر شتره زدن
با کفشهای پاره و قدم نامنظم راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش زدن
تصویر آتش زدن
چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جار زدن
تصویر جار زدن
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، جار کشیدن
کنایه از فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتک زدن
تصویر شتک زدن
راه رفتن در میان آب و آب را با حرکت پا به اطراف پاشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپ زدن
تصویر توپ زدن
بدون داشتن ورق خوب روی دست حریف زدن و مبلغ را زیاد کردن که حریف جا بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرر زدن
تصویر ضرر زدن
ضرر وارد کردن زیان رسانیدن: باو ضرر زد
فرهنگ لغت هوشیار